ز مشرق تا به مغرب گر امامست


امیرالمومنین حیدر تمامست

گرفته این جهان زخم سنانش


گذشته زان جهان وصف سه نانش

چو در سر عطا اخلاص او راست


سه نان را هفده آیة خاص او راست

سه قرصش چون دو قرص ماه و خورشید


دو عالم را بخوان بنشاند جاوید

ترا گر تیر باران بر دوامست


علی جنة جنة تمامست

پیمبر گفتش ای نور دو دیده


ز یک نوریم هر دو آفریده

چنان در شهر دانش باب آمد


که جنت را بحق بواب آمد

چنان مطلق شد اودر فقر وفاقه


که زر و نقره دادش سه طلاقه

اگرچه سیم و زر با حرمت آمد


ولی گوسالهٔ این امت آمد

کجا گوساله هرگز رنجه گردد


که با شیری چنین هم پنجه گردد

چنین نقلست کورا جوشنی بود


که پشت و روی جوشن روشنی بود

ازان چون روی بودش پشت جوشن


که بر بستش بدان اندام روشن

چنین گفت او که گر منبر نهندم


بدستوری حق داور دهندم

میان خلق عالم جاودانه


کنم حکم از کتاب چارگانه

چو هرچ او گفت از بهر یقین گفت


زبان بگشاد روزی وچنین گفت

که لو کشف الغطا دادست دستم


خدا را تا نبینم کی پرستم

زهی چشم و زهی علم و زهی کار


زهی خورشید علم و بحر زخار

دم شیر خدا می رفت تا چین


ز علمش ناف آهو گشت مشکین

ازین گفتند مرد داد و دین شو


ز یثرب علم جستن را به چین شو

اسد کو ناف خانهٔ آفتابست


ازان آهو دمش چون مشک نابست

خطا گفتم که ازمشک خطایست


که او هم نافه و شیر خدایست

اگر علمش شدی بحری مصور


درو یک قطره بودی بحر اخضر

چو هیچش طاقت منت نبودی


ز همت گشت مزدور جهودی

کسی گفتش چرا کردی، بر آشفت


زبان بگشاد چون تیغ و چنین گفت:

لنقْل الصخر من قلل الجبال


احب الی من منن الرجال

یقول الناس لی فی الکسب عار


فقلت العار فی ذل السوال

همیشه چار رکن عالم آباد


ز سعی دو خسر بود و دو داماد